یه جشنواره بزرگ غذا بود منو دعوت کردن بخاطر من بقیه خانواده ام رو مثل پدر و عمو و برادرام و بقیه همه دعوت شدن وارد شدیم همه جا غرفه غرفه بود 

من به بقیه گفتم چه غذاهای خوشمزه ای بقیه رفتن داخل تا از غرفه های دیگه نمایشگاه غذا بخورن ولی من غرفه پنجم توجهم رو جلب کرد و درخواست غذا کردم 

یه آقایی خیلی هیکلی و خیلی بینهایت خوشتیپ با چشمانی درشت و زیبا ولی موهای جلو سرش کم مو بود تقریباً شبیه بازیگر سینما آقای فرهاد قائمیان یه پیراهن تترون سفید رنگ با شلوار پارچه ای راسته و مشکی پاش بود اومد کفگیر رو برداشت برام از دیگ غذا رو ریخت تو قابلمه کوچک دور قابلمه غذایی که برام ریخت یه شال سبز گل‌گلی بینهایت زیبا بود لذیذ بودن غذا از عطرش مشخص بود انگار قابلمه صورت یک دختر هست دوست داشتم همونجا بنشینم بخورم خواستم به بقیه خانواده ام هم بگم کاش نمیرفتید اینجا روسری سبز قشنگ هم میدن دیدم کسی نیست و خانواده ام رفته اند به قسمت های دیگه نمایشگاه از رویا بیدار که شدم دیدم دقیقا اذان صبح هست.

قربونش برم صاحب شال رو حالا هر کسی هست