میخوام یه چیزی رو بگم این اتفاقات که برام میوفته بهیچ عنوان برای دیگران قابل دیدن و فهمیدن نیست

حتی در چهره من مشخص نیست فقط همه درون من هست پس آنچه که درس گرفتنی است از نوشته بردارید و آنچه قابلیت درک نیست واگذارید.... و انتظار نداشته باشید با دیدن من این حوادث را در من و یا چهره من و یا روزانه من ببینید....

..............................................

نمیدانم چه اتفاقی افتاد از ظهر داشتم از شدت فشار شهوت میترکیدم .
یک لحظه تامل کردم و با خودم گفتم ، برای از بین بردن شهوت چکار کنم گفتم باید یک نصیحت خودم رو بکنم   تا بشه از چنگال شیطان فرار کنم.

۱ـ تو فکرم گفتم بخاطر این که خدا خداست در دلت از خدا پرهیز کن
و فکر شهوت حتی درون ذهن ات نکن چه برسه که بخوای ببینی یا انجام بدی،
چون خدا نیاز تو رو می‌دونه، اگه لازم باشه برات از نزد خودش بی نیازت می‌کنه .
فکر شهوت انگیز نکن تا بتونی خدا رو ببینی،
فکر شهوت انگیز نکن تا بتونی به خدا پناه ببری.
فکر شهوت انگیز نکن تا بتونی بشی.
اون چیزی که خدا خواسته بشی.
لباست(هن لباسٌ) رو بپوش تا در این باد سوزناک (تمایلات) بتونی از سوز و مریضی شهوت رها بشی .
باور کن و مجدداً باور کن دستیار شیطان از کنارت جم نمیخوره تا وقتی بتونه توری شهوت رو روت بندازه و صیدت کنه .
اگه شهوت رو از رو خودت برداشتی یعنی همون لحظه که دستیار شیطان داره توری رو روت میندازه اونو از رو خودت برداشتی، (اصلأ فکر کن خداوند همونی که خیلی دوستش داری رو برات گذاشته کنار تا ببینه میتونی تو فکرت از شهوت فرار کنی تا اونو برات قرار بده یا نه)
تمام ضرباتی که تا کنون تو زندگی ات خوردی اگه دقت کنی میفهمی که سر منشاء همشون همون شهوت بوده.
شنیدم گفتند مشکل گوشی ات رو هم اگه حل کنی ...
بلافاصله متوجه اینستاگرام گوشی شدم و مجدداً پاکش کردم
شنیدم گفتند تو بدهکاری باید بدهی ات رو بدی .
بدهی یاد اونبدهی  افتادم...
شنیدم یکی گفت اگه قصد کنی (با فلانی) میزارمت سر کار...
(شاید کسی که این حرف رو زد

اون کسی باشه که تو روایتشان فرموده اند که من خرجشو میدم ... نمیدونم. هرچی خدا بخواد)

حرکت کردم برای طهارت گرفتن

فکرم این بود که
اگه حالا مثلاً من تقواپیشه کنم که چی و برای چه چیزی

مثلاً من بنده بهترین بشم

خودش یک نوع برتری جویی هست

و اگه خدا قصد کنه دور و برم رو شلوغ کنه و مردم بریزند دور و برم و شلوغ بشه چون (صاحب الامر قبلاً گفته بودند که یه موقعی همگی میان دور و برت و شلوغ میشه و نمیتونی سرت رو بخارونی )

فکر کردم من تمام عمرم دنبال آرامش بودم حالا که بعد این همه سختی میخوام آرامش داشته باشم آرامشم رو چکار کنم که از بین می‌ره
شنیدم با شدت (بصورت آمرانه)گفتند دنیا برای آرامش نیست ،
گفتم خب پس برای چه مقصودی باید تلاش کنیم...
شنیدم گفتند ، اما باید برای رسیدن به آرامشی که مورد نظرت هست باید تلاشت رو بکنی ...،
این همون آیین زندگی هست.
وقتی اینها رو شنیدم فوراً نوشتم
شنیدم یکی گفت غم نبینی مادر می‌دونم چه فشاری رو داری تحمل می‌کنی.

منم وقتی می‌نوشتم حس غم رفتن و هجرت تو دلم و پر از دلشوره شد و مدام

 تو دلم این شعر رو زمزمه می کردم که مازیار خونده

از ما و من حذر کن...بر خویشتن  سفرکن...مانند جویباری بر قلب کوهساری...

باید رسیده باشی... من را ندیده باشی...از خود مکن کناره...از خود مکن کناره...

وقتی شدی روانه در قلب بیکرانه...باید که راه باشی...هرسو پناه باشی...

باید که مرد گردی..(یاد زمانی که صاحب الامر فرمودند مردک) .پیوسته درد گردی...العاقل و اشاره...العاقل و اشاره...

در رفتن و رسیدن... هنگام خوشه چیدن...باید شکوه باشی...

هم درد کوه باشی... (من همینجوری هم کم آوردم) باید که رود باشی...نبض سرود باشی...

این است راه چاره...این است راه چاره...

وقتی که می توانی ناگفته را بخوانی...(چه فایده که بعضی اوقات پر از شک میشوم)

خورشید را بچینی...

نادیده را ببینی...

در خویشتن بمیری...

تا عرش پر بگیری...

                        دیگر چرا نظاره...دیگر چرا نظاره ...دیگر چرا نظاره...