امسال سه روز به اربعین مانده کربلا بودم ورای امتحانی که شدم تو این سفر و خوب نشد با آقام صحبت کنم
دوبار به زیارت رفتم مرتبه اول نشد دست به ضریح بزنم و بقدری شلوغ بود که حد نداشت
دفعه دوم گفتم باید حتما دستم به ضریح برسه دقیقا حس کردم تو اوقیانوس هستم و میخوام دستم به کشتی
امام حسین برسه
امواج مردم منو به هر سمتی می کشوندن
'گویی داشتم غرق می شدم
یکی یه دستمو و یکی دیگه کتفمو از دو طرف می کشیدند
بقدری فشار آوردند که کتفم کبود و سیاه شد
و یه "جِرِق" صدایی داد ولی خدا رو شکر نشکست فقط کمی وَرم کرد
خلاصه دستمو با زحمت به کشتی ضریح مطهر آقام رسوندم. بعداز زیارات و حرکت به سمت ایران
خداحافظی و به سمت مرز...
لحظه ورود به ایران و رد شدن از مرز شنیدم آقام میگه امسال که نشد خوب با هم صحبت کنیم
باشه یه موقعه دیگه ......تازه های های
خدا باز تا کی رخصت دیدار عنایت بشود